سنایی_حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقهالباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان (فهرست)

شمارهٔ 11-حکایت در عدل سلطان

1. گفت روزی حکایتی پیری

2. که مرا بُد نشانهٔ تیری

3. کاندر آن روزگار شاهی بود

4. عالم عدل را پناهی بود

5. داد و انصاف و عدل گستردی

6. هرکسی بر ز بِرّ او خوردی

7. گفت روزی به رهزنی در تاخت

8. دید در بند کرده کاله و ساخت

9. بندیی چند دید بسته به بند

10. دزد گریان و بندیان زان خند

11. زود نزدیک راهزن رفتش

12. دُر تحقیق راهزن سفتش

13. گفتش این خنده و گرستن چیست

14. واین چنین مال و بند بستهٔ کیست

15. گفت ما راست این گرستن زار

16. که چنین نعمت از یمین و یسار

17. گِرد کردند از حرام و حلال

18. جمع کردند زرّ و کاله و مال

19. رخت بر باد گشته در بندند

20. برخود و عادلان همی خندند

21. ظلم شد عدل و روز شد شب ما

22. زان همی نشنوند یاربِ ما

23. عادلانیم لیک با فن خویش

24. بند برداشتیم از تن خویش

25. هرکه او عدل خویش بگذارد

26. ظالمی را خدای بگمارد

27. تا برآرد ز مال و جانش دمار

28. ظلم او را به ظلم سازد کار


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گر روز حشر پرده ز رویش برافکنند
* ایزد به روی بنده نیارد گناه را
شعر کامل
نظیری نیشابوری
* بغیر اشک که راه نگاه من بندد
* که دیده قافله ای چشم راهزن بندد؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد
* صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
شعر کامل
حافظ