جامی_هفت اورنگیوسف و زلیخا (فهرست)

قسمت 21 - درخواست برادران یوسف از پدر که وی را با خود به صحرا برند

1. حسدورزان یوسف بامدادان

2. به فکر دینه خرم‌طبع و شادان

3. زبان پر مهر و سینه کینه‌اندیش

4. چو گرگان نهان در صورت میش

5. به دیدار پدر احرام بستند

6. به زانوی ادب پیشش نشستند

7. در زرق و تملق باز کردند

8. ز هر جایی سخن آغاز کردند

9. که: «از خانه ملالت خاست ما را

10. هوای رفتن صحراست ما را

11. اگر باشد اجازت، قصد داریم

12. که فردا روز در صحرا گذاریم

13. برادر، یوسف، آن نور دو دیده

14. ز کم‌سالی به صحرا کم رسیده

15. چه باشد که‌ش به ما همراه سازی

16. به همراهی‌ش ما را سرفرازی؟»

17. چو یعقوب این سخن بشنید از ایشان

18. گریبان رضا پیچید از ایشان

19. بگفتا: «بردن او کی پسندم؟

20. کز آن گردد درون اندوه‌مندم

21. از آن ترسم کزو غافل نشینید

22. ز غفلت صورت حالش نبینید

23. درین دیرینه‌دشت محنت‌انگیز

24. کهن گرگی بر او دندان کند تیز»

25. چو آن افسونگران آن را شنیدند

26. فسون دیگر از نو دردمیدند

27. که: «آخر ما نه ز آن‌سان سست راییم،

28. که هر ده تن به گرگی بس نیاییم»

29. چو ز ایشان کرد یعقوب این سخن گوش

30. ز عذر انگیختن گردید خاموش

31. به صحرا بردن یوسف رضا داد

32. بلا را در دیار خود صلا داد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس
* ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا
شعر کامل
مولوی
* با گل و بلبل اگر باد نه بوی تو رساند
* آن چرا جامه دران آمد و این نعره زنان
شعر کامل
جامی
* از چو من آزاده‌ای الفت بریدن سهل نیست
* می‌رود با چشم گریان سیل از ویرانه‌ام
شعر کامل
رهی معیری